احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

Welcome to interactive presentation, created with Publuu. Enjoy the reading!

احضار

دَوال‌پای

‌رسوایی با

پای‌سیب

سپیده قلیان

نشـر ناکجا

www.naakojaaketab.com

www.naakojaa.com

www.utopiran.com

info@naakojaa.com

www.iranwire.com

info@iranwire.com

....................................................................................................

احضار دَوال‌پای ‌رسوایی با پای‌سیب

سپیده قلیان

ویراستار: رضا ‌راد

تصویرسازی: دال. ‌بهداد

: خانم شین58 ،56 ،55 تصویرسازی صفحات

2024 ،نخستین چاپ: پاریس، فرانسه

ISBN 978-2-36612-477-4

Copyright © 2024 Naakojaa. Tous droits réservés.

تمامی حقوق این اثر محفوظ است. تکثیر یا تولید مجدد آن

به صورت کلی و جزئی، به هر صورت (چاپ، فتوکپی، صوت،

تصویر و انتشار الکترونیکی) و یا هر نوع اقتباس دیگر بدون

اجازه کتبی ناشر ممنوع است.

www.iranwire.com

info@iranwire.com

....................................................................................................

احضار دَوال‌پای ‌رسوایی با پای‌سیب

سپیده قلیان

تصویرسازی: دال. ‌بهداد

: خانم شین58 ،56 ،55 تصویرسازی صفحات

تمامی حقوق این اثر محفوظ است. تکثیر یا تولید مجدد آن

به صورت کلی و جزئی، به هر صورت (چاپ، فتوکپی، صوت،

تصویر و انتشار الکترونیکی) و یا هر نوع اقتباس دیگر بدون

اجازه کتبی ناشر ممنوع است.

تقدیم به زهرا امیرابراهیمی، که درس

جاودانه‌ ایستادگی‌ست

در برابر دیو سه‌پای رسوایی...

!سالم عزیزانم، سالم دوستان من

به من گفتند مقدمه‌ای بنویسم برای احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب.

اما ترجیح دادم به‌جای مقدمه برایتان نامه‌ای بنویسم. اصالً شاید این آغاز

نامه‌نگاری‌هایمان باشد، نه؟ اگر دلتان خواست با حفظ موارد امنیتی برایم

- 00989169470410 :نامه‌ای بنویسید و به تلگرام برادرم ارسال کنید

sepideh@sepidehseeb.com نامش مهدی است. یا ایمیلی به نشانی

بفرستید و هرچه خواستید بگویید.

مثالً برایم بنویسید:

«سالم! من خانم سین هستم. امروز شیرینی گردویی‌تان را پختم، باب میلم نبود.

به نظرم دستور پختتان یک اشکالی دارد.»

من هم تا جایی که بتوانم خیلی سریع جواب می‌دهم:

«ببینید، آن‌طور که می‌گویند من آدم مستبدی نیستم. اصالً استبداد و مبارزه

با آن همواره در تاریخ معاصر ایران یکی از مشکالت اصلی بوده. تمام تحوالت

سیاسیِ بااهمیت صد سال اخیر، از دوره‌ی مشروطه، حول شکستن شاخ غول

9 | سپیده قلیان

استبداد گشته است، شاخی که البته هیچ‌وقت آنچنان که باید نشکست و هر

بار خرده‌هایش در چشم نیروهای آزادی‌خواه می‌رود. من که حبس استبداد را

می‌کشم چطور می‌توانم با دستورهای پخت شیرینی‌هایم مستبندانه برخورد کنم؟»

و دوباره مرحله ‌به‌ مرحله توضیح می‌دهم و شاید پای مهوش شهریاری را

به عنوان شاهد پیش بکشم؛ چراکه او طعم این شیرینی را بی‌نظیر می‌دانست و

شما بار دیگر، با توجه به نکات تازه‌ی من، شیرینی گردویی را می‌پزید و این‌بار

راضی خواهید شد. البته ممکن است پیشنهاد کنید فالن کتاب از فالن نویسنده را

درباره‌ی استبداد بخوانم. البته من هم کتاب را خواهم خواند و به این ترتیب

دوست‌های نادیده‌ی خوب یکدیگر می‌شویم.

دلم می‌خواهد یک فنجان آرد و مشتی گردو و سر سوزنی وانیل پیوندمان

بدهد. پس تا اینجای کار، اگر دلتان خواست با هم در پیوند باشیم، هر جا

سؤالی، نظری یا مطلبی درباره‌ی احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب داشتید

از طریق نامه‌نگاری با من در میان بگذارید. امن‌تر از ارسال نامه به زندان فرستادن

مطلب به تلگرام برادرم، مهدی، است.

خانم سین عزیز، سالم!

نامه‌ات هنوز نرسیده. من فکر می‌کنم برای شب عید تصمیم گرفته‌ای شیرینی

گردویی را درست کنی، اما متأسفانه کارها خوب پیش نرفته. به گمانم مشکل

درجه بود؟ وقتی خاموشش کردید 180 دمای فر بوده. آیا خوب گرم شده بود؟

گذاشتید شیرینی درون فر بماند؟ من مجدداً برایتان با جزئیات می‌نویسم. ممنون

که احضار دوال‌پا... را خواندید. در نامه‌ی ننوشته‌تان پرسیده بودید مگر در زندان

شیرینی‌پزی ممکن است. باید بگویم برای من شیرینی‌پزی چیزی مثل نفس‌کشیدن

است. همین‌قدر ضروری. کافی است که دستم به یک حبه قند برسد، کار تمام است!

10 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

.پس هر جایی که باشم، متناسب با امکانات، شیرینی‌پزی را ادامه می‌دهم

قلم خوبی دارید خانم سین. وسط حرف درباره‌ی شیرینی گردویی پرسیده

بودید آیا زن قصه خودم هستم و آیا این قصه واقعی است. باید امیدوار باشم

مهدی نامه‌ها را نخواند. اما باید بگویم شما حق داشتید گیج بشوید. من برای

اینکه هویت زن افشا نشود، مکان و زمان را درهم و برهم کردم. چه فرقی می‌کند

آن زن من باشم یا نه؟ چه فرقی می‌کند دو سر این جنگ چه کسانی باشند؟ جنگ

در کل برای من عملی مذموم است. ممکن است آن زن خودم باشم یا شاید خودم

نباشم. به هر حال این روایت واقعی است.

آخ! ممنونم که جواب نامه را دادید!

اینکه اینقدر دقیق می‌خوانید باعث خرسندی‌ام می‌شود. چشم، برایتان نظرم را

درباره‌ی جنگ می‌گویم: قرار و تالش برای رفتن «از بد به خوب» است. رفتن از

نوعی بد به نوع دیگری از بد یا حتی بدتر پشیمانی تاریخی ایرانیان خواهد بود.

برنده‌ی توسل و التماس برای ساختن میدان جنگ در ایران، اگر جمهوری اسالمی

بماند، جمهوری اسالمی است و اگر نمانَد، نیروهای برسازنده‌ی آن. شکستن مردم

و نابودکردن حیاتْ میدان ما نیست؛ برای همین تلخی زندان را به شیرینی بدل

می‌کنیم. ضمناً، این دستورهای پخت را سه سال پیش نوشته‌ام، اشکاالت زیادی

دارد، می‌دانم. نوشتن این دستورها دو هفته زمان برد. قرار بود همان موقع منتشر

شود اما هیچ ویراستاری حاضر به قبول ویرایش دستورهای پختم نشد و برای همین

سه سال به طول انجامید، دوست من. به‌خاطر شرایط زندان هنوز مجموعه‌ی احضار

دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب به صورت کامل به دستم نرسیده است و برای همین

مطمئناً اشتباهات زیادی دارد. هرجا به مشکل برخوردی یا فکر کردی ایرادی دارد،

در نامه‌های بعدی‌ات برایم بنویس. نامه‌هایت برایم بسیار دلنشینند.

11 | سپیده قلیان

!مرسی خانم سین که اینقدر دقیق دنبال کرده‌اید

بله، من به افسانه‌های ایرانی خیلی عالقه دارم. برای همین هر دو بار که

مجموعه‌ای از زندان به نام من منتشر شده به افسانه‌های محلی اشاره دارد. اولی‌

تیالپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد نام داشت که مجموعه‌روایت من از

زندان سپیدار و بازداشتگاه اهواز است. تمام تالشم این بود به هم‌نسالنم بگویم،

زنانی هم وجود دارند که هیچ عکاسی به آنها دسترسی ندارد و با کمک نقاشی

سعی کردم به آنها عینیت ببخشم. این دومی شد احضار دوال‌پای رسوایی با

پای‌سیب. حاال که خیلی دوست شده‌ایم، بگذار بگویم گاهی دوال‌پا به سراغم

می‌آید. باورت می‌شود یک بار بوی پای‌سیب به مشامش رسیده بود؟ نکند این

باعث شود تا دیگر پای‌سیب درست نکنی؟! امیدوارم این حرف‌هایم باعث نشده

باشد دست از پختن پای‌سیب بکشی.

خانم سین عزیزم!

ممنون که برایم از فیلم عنکبوت مقدس گفتی. من در زندانم و چقدر برایم

خوش‌آیند بود که دقت کردی و نگفتی خودت برو فیلم را ببین! راستش را

بخواهی، لبخند به لبم آمد. فیلم را طوری برایم بازگو کرده‌ای که انگار خودم

دیده باشم. بله، «دوال‌پا» الگویش عین همان قاتل است؛ خفگی از پشت‌سر!

قیاس بسیار دقیقی بود و من از شنیدن اینکه بازیگر این فیلم زر امیرابراهیمی

است خیلی خوشحالم. خیلی دوستش دارم و الگوی زندگی‌ام است. «دوال‌پای

رسوایی» یک بار به سراغ او آمد و او به شکل خارق‌العاده‌ای مستش کرد. یک بار

هم این اواخر اخبار بیست‌وسی گزارشی از حضورش در جشنواره‌های بین‌المللی

و حمایتش از مردم تهیه کرده بود تا مثالً تحقیرش کند. زر ابراهیمی را با

آن تصویر خیره‌کننده‌اش در جشنواره‌های بین‌المللی، ورای آن تصویری که

12 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

«دوال‌پا» می‌خواست از او به جای بگذارد، به خاطر دارم. تصویری که او خود

از خود با هنرمندی به جا گذاشته عاملیت و زیبایی خیره‌کننده‌ای از جنس

«زن، زندگی، آزادی!» دارد. عاشقشم هستم و به همین خاطر دستورهای پخت

شیرینی‌ام را، که هدیه‌ای بود بس ناقابل، به او تقدیم کردم.

خانم سین، سالم علیک!

طبق توصیه‌تان بادام را به شیرینی مارماالدی‌ام اضافه کردم. الحق که شیرینی‌پز

خفنی هستید. این روزها روزهای خوبی نیست. حالم ناخوش است. متأسفانه

نمی‌توانم درست‌وحسابی درس بخوانم. مدت‌هاست شیرینی‌پزی نکرده‌ام. هیچ

روزنه‌ای برای آزادی‌ام نیست و حس می‌کنم روزی که دادستان دستور جلبم

را صادر کرده و دستبند به دستم زده کلید دستبند را قورت داده است. همین

نامه‌های شما و ترکیب پودر بادام با آرد و کره امروز درمانم کرد. کمی خوابیدم

و گفتم برایتان بنویسم تنها راه ممکن برای رهایی‌مان گذار از جمهوری اسالمی

است. واقعاً زندگی شدنی نیست و باید بگویم شاید وضعیت معیشتی باعث بشود

مدت مدیدی شیرینی‌های مدرن درست نکنم و همان لگیمات یا بامیه را بپزم. پس

اگر از ایده‌های بعدی‌تان خیلی استقبال نکردم، لطفاً حمل بر بی‌ادبی نکنید.

درست می‌گویید، در نامه‌ی قبلی درباره‌ی عبور شفاف صحبت نکردم. برای من

موضوع عبور از جمهوری اسالمی موضوع ساختن امر جدید است. موضوع معماری

یک جهان جدید در ایران. نکته‌ی مهم این معماریْ جلوگیری از بازگشت امر

وحشت‌زاست. محدودنبودن قدرت سیاسی، تصاحب صندلی اصلی قدرت توسط

یک ایده، یک نظر، یک فرد یا یک گروه، و در نتیجه پاسخگو نبودن قدرت، امر

وحشت‌زا را برمی‌گردانَد. آن صندلی اول را باید خالی گذاشت. لطفاً شما هم

نظرتان را برایم بنویسد. راستی، خیلی خوشحالم که لگیمات پخته‌اید، این شیرینی

13 | سپیده قلیان

را خیلی از بچه‌ها در خانه‌هاشان بساط می‌کنند و می‌فروشند. اگر این تبعید

ظالمانه تمام شود، حتماً تو را به جنوب و هورالعظیم خواهم برد.

خانم سین، خواهر نادیده‌ی من!

بله، من خیلی تغییر کرده‌ام، خصوصاً نظرات سیاسی‌ام نسبت به سال‌های منتهی

به بازداشتم عوض شده. درست حدس زده بودید، از سه سال پیش تا کنون هم

خیلی تغییر کرده‌ام. ممنون که هم مسائل شیرینی‌پزی، هم سیاسی و هم شخصی را

در نامه‌ها برایم یادآوری می‌کنی. من خیلی دوستت دارم و دلم می‌خواهد احضار

منتشر شده 1403 دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب را که در اولین روزهای سال نو

با دقت بخوانی و با من پیوندی ریشه‌ای بگیری.

منتظرتان هستم، تمامی خانم‌ها و آقایان سین یا بی‌سین!

سپیده، زندان اوین

14 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

| 15 |

.. دروازه

من قناد خوبی نیستم، یا بهتر است بگویم که قناد نیستم. مثل دیگر کارهایم

که مهارتی در آن‌ها ندارم اما انجامشان می‌دهم. مثل نوشتن، با اینکه هرگز

نویسنده نبوده‌ام و فکر هم نمی‌کنم روزی باشم. قنادی را کمی پیش از اولین

بازداشتم به‌خاطر اینکه در خانه‌ام بازداشت بودم شروع کردم. کیک می‌پختم و این

راه گریزی شد برای فراموشی کتک‌هایی که در خانه می‌خوردم، چون زن بودم.

متأسفانه زن بسیار یاغی‌یی هم بودم.

بازداشت که شدم همه‌چیز عوض شد. یادم می‌آید که یک شب بین پنج بازداشتگاه

جابه‌جا شدم. جابه‌جایی ویرانگر است، آدم را داغان می‌کند. همان شب در

گیرودار جابه‌جایی از ماشینی به ماشینی دیگر با چشم‌بند در میان مأموران مرد،

دست بردم سمت دستگیره که در را باز کنم و خودم را از اتومبیل پرت کنم پایین.

1اما یادم آمد که این مسیر ممکن است منتهی شود به دیدار با سپیده کاشانی

عزیزم که قسمتی از جانم است. فکر اینکه با سپیده برای هومن شیرینی‌پزی کنم

برایم دیوانه‌کننده بود. دستم را برگرداندم عقب. شاید بپرسید مگر زندان زندان

.. در فصل «نجات سه‌شنبه‌ها از کسالت» از سپیده و همسرش هومن بیشتر می‌گویم1

17 | سپیده قلیان

نیست، پس چطور در زندانی که زندان باشد می‌شود شیرینی‌پزی کرد. حق با

شماست. زندان زندان است. اما اگر شیرینی‌پزی جزو الینفک وجود شما باشد،

هر جایی و در هر شرایطی می‌توانید بپزید. بی‌گاز، با آب جوش فالسک، کره را

در نایلون ریختن، بیسکوئیت ساقه‌طالیی را له‌ولورده‌کردن و مخلوط ‌کردنشان با

هم، بعد هم ژله و باقی کارها. اگر گاز هم باشد چه بهتر. البته با نیلوفر بیانی

عزیزم پس از یک‌عالمه دوندگی‌ و پیگیری‌های مکرر توانستیم یکسری وسایل

مثل قالب تارت و پای را وارد بند نسوان کنیم. آزادمان که نمی‌کردند، الاقل

توانستیم یک قالب تارت از آن‌ها بگیریم، با هزینه‌ی شخصی البته.

در زندان بوشهر هم سعی کردم به قنادی پناه بیاورم. شرایط در آن زندان

جور دیگری بود. طوری که حتی درِگوشی حرف‌زدن با زندانی هم ممنوع بود. اما

من از امتیاز زندانی سیاسی بودنم استفاده کردم و توانستم کارگاهی راه بیندازم.

روزهای خیلی خوبی داشتیم در دل رنج‌ها. البته دوامی نداشت و لطماتی به

بار آورد که هنوز گاهی شب‌ها کابوسش را می‌بینم. بگذریم...

فهمیدم که انجام یکسری از کارها در دستگاه سراسر سرکوب مردساالر ممکن

نمی‌شود که نمی‌شود. فهمیدم که من در این سیستم یک بازیچه‌ام. خیلی تلخ بود.

کتک خورده، تحقیر و هتک حرمت شده بودم. هنوز قلبم از یادآوریش آتش

می‌گیرد. خواهرم مهین مُرد. در دوران مرخصی روی لبه‌ی پرتگاهی عظیم بودم

که اگر عشقِ او نبود همه‌چیز تمام می‌شد، بگذریم...

روزهایی که گذشت، زندگی‌هایی که گذشت عین فیلم‌ترسناک بود برایم. فکر

نمی‌کردم فردای آن روز که در سپیدار پای تخت با سمیه گریه کردیم و کیک

خوردیم اعدامش کنند. اصالً گمان نمی‌کردم فردای آن روز که به مادرم، به مریم

18 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

،، نان‌خامه‌ای دادم، خانه‌تکانی عید کردیم و شوق نوروز داشتیم2اکبری منفرد

در سیزدهمین سال حبسش جلوِ چشمانم تبعیدش کنند. دلم می‌خواهد بگویم مریم

مادرم بود. اما جایی که دیدم زندانی‌های زن جوان نیز او را مادر خطاب می‌کردند

حس کردم قلبم قالب یخی است که دارد آب می‌شود. از حسادت نبود، ابداً! از

اعجاز مریم بود. فهمیدم مریم مادر جوان تمام جوانان زندانی است. فردای روزی

که مریم تبعید شد خودم هم تبعید شدم. قلبم شروع کرد به ذوب‌شدن. در گوشم

گفت خیلی دوستت دارم. داغ بزرگی بود. اگر فردای آن روز تبعید نمی‌شدم جای

خالی مریم را تاب نمی‌آوردم. هنوز هم که تقدیر طوری رقم خورده که برگردم

زندان اوین اصالً نمی‌توانم به نقطه‌ای که تخت من و مریم بود نگاه کنم. بگذریم...

که از دستش دادم. هر آدمی دلتنگی یا حسش یکجوری به 3بوشهرْ مهین بود

.. در فصل «نجات سه‌شنبه‌ها از کسالت» از مریم مفصل برایتان خواهم گفت2

. کیک ترِس لِچِس برای مهین بلندکرامی3

1400 تاریخ سفارش: سوم خرداد

سفارش‌دهنده: مهین بلندکرامی

نوع سفارش: یک کیک خیلی خیلی شیرین

کارگر تمام‌وقت زندان است. تِی زندان شکسته است و او مجبور است با یک تی‌ ناقص در

دست ساعت‌ها خم شود و توالت‌ها، راهروها و باقی قسمت‌ها را بشوید و تمیز کند. شاید

میل شدیدش به خوردن قند از همین باشد اصالً. آخر، کارش خیلی سخت است. بعد از

کار هم قری می‌دهد و رقص کٌُردی‌اش را به رخ بقیه می‌کشد. خب، قندش می‌افتد دیگر.

«یک کیک خیلی خیلی شیرین می‌خوام، پولم به نون‌خامه‌ای نمی‌رسه‌ها، یه چیز دیگه بده

این‌بار.»

«باشه، دو ساعت دیگه آماده‌س.»

به گمانم این آخرین مکالمه‌ی زن و مهین درباره‌ی شیرینی بود. چون کمی بعد از آن

کارگاه پلمب شد و مهین هم یخ زد. مُرد. هر بار که قصد میل‌کردن این کیک را داشتید،

19 | سپیده قلیان

روح و جسم آدمی ضربه می‌زند. البته اعتقاد من این است. لحظات آخر دست

.یادتان باشد که این کیک اسپانیایی خیلی خیلی شیرین است و به‌راحتی هم آماده می‌شود

اگر کسی را به خوردن این کیک دعوت کردید، یادتان نرود حین نوش جان کردن کیک

برایش تعریف کنید که مهین در اولین جلسه‌ی محاکمه‌اش در برابر قاضی به زبان کُردی

از خودش دفاع کرده است. بعد تأکید کنید که او یک‌پا لیال زانا بوده است برای خودش

13 (نماینده‌ی کُرد مجلس ترکیه که به دلیل صحبت به زبان کُردی در پارلمان این کشور به

در زندان بود). در ضمن، شعر شیرکو 2003 تا1990 سال زندان محکوم شد. او از سال

بیکس هم یادتان نرود:

در سرزمین چوبه‌های دار و خاکستر و انفال

تو خواهر سروهای میهنی

و هنگام که درون گلوی نهنگ‌ها و دیوها می‌شدی

از آفتابِ بانوانِ این زمان

از سخنورانِ دوزخیِ این زمان

کسی نبود که هراس

زبانش را فرو نداده و

ندایش را به زیر بالین و

دالوری را به پستوها

نهان نکرده باشد

امروز روز سیمینِ گیسوانِ فروزان توست

هشتم مارس

پری‌رویِ کرکوکی‌یی‌ است

که هر سال در این روز

فاخته‌وار پر می‌گشاید

و بر لب پنجره‌ی زندان لیال زانا فرود می‌آید.

20 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

کشیدم به پای مهین، یخ یخ بود. همین االن که می‌نویسم و یادش می‌کنم دستانم

یخ یخ می‌شود. بگذریم...

که رسید باور نکردم. سراغش را از همه گرفتم. هیچ خبر دقیقی 4خبر مرگ مکیه

ِاین کیک اسپانیایی خیلی شیرین است. اما نباید باعث نگرانی شما شود، چون شیرینی

دلچسبی دارد. گویا قند زیادِ شیرینی‌های اسپانیایی به‌خاطر تأثیرپذیری از عرب‌هاست.

گرم؛ شکر، 115 ، گرم؛ بیکینگ‌پودر، یک قاشق چای‌خوری؛ کره190 ،مواد الزم: آرد

گرم؛ تخم‌مرغ، پنج عدد؛ عصاره‌ی وانیل، نصف قاشق چای‌خوری (یا پودر وانیل، 190

)نوک قاشق چای‌خوری

گرم200 ، گرم؛ خامه‌ی صبحانه200 ، گرم؛ شیرعسلی200 ،مواد الزم برای شیره: شیر

اول کره و شکر را هم می‌زنیم تا سبک و به حالت کرم‌مانند دربیاید. تخم‌مرغ‌ها را یکی‌یکی

و بعد وانیل را به آن اضافه می‌کنیم. در ادامه، آرد و بیکینگ‌پودر را اضافه می‌کنیم. ترکیب

به‌دست‌آمده را در قالب‌ها می‌ریزیم. می‌توانیم قالب‌ها را از قبل چرب کنیم یا از کاغذ

روغنی استفاده کنیم. من معموالً از قالب‌های تفلونی چرب‌شده استفاده می‌کنم. حاال قالب

درجه. بعد از اینکه 180 دقیقه می‌گذاریم داخل فر با دمای40 تا30 آماده‌شده را به مدت

کیک ما کامالً سرد شد، روی آن را با یک چوب خالل‌دندان سوراخ‌سوراخ می‌کنیم. در آخر،

شیر و خامه و شیرعسلی را خوب هم زده و با هم مخلوط می‌کنیم و روی کیک می‌ریزیم.

کیکمان را به مدت یک روز داخل یخچال می‌گذاریم تا شیره حسابی در آن نفوذ کند.

روی کیک را می‌توانیم با خامه‌ی فرم‌یافته، میوه یا دارچین تزیین کنیم.

است با چشمانی عسلی و همیشه‌گریان برای فرزندانش 1364 . «مکیه نیسی متولد4

و "عارف". وقتی می‌خندد گوشه‌ی پره‌های دماغش را باال می‌برد و از همیشه جذاب‌تر

می‌شود. خالی گوشه‌ی لبش دارد و موهایش حالت‌دار و نرم است. مکیه مجبور است برای

تهیه‌ی کیف و کتاب بچه‌هایش کار کند و سرایدار کارگاه خیاطی است.» (سپیده قلیان.

. ایران‌وایر)۹۹ تیالپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد. مرداد

به علت بیماری به بند قرنطینه‌ی زندان سپیدار اهواز 1399 آذر24 مکیه نیسی شامگاه

منتقل شد اما به دلیل عدم توجه مسئوالن زندان به مداوای او و رسیدگی درمانی درگذشت.

21 | سپیده قلیان

نبود. یا من دقیق نمی‌دانستم، یا به من خبر دقیق را نمی‌دادند. رفتم درِ زندان

سپیدار. یک فیلمی اگر اشتباه نکنم به اسم انتهای خیابان هشتم را در زندان دیده

بودم. بازیگر زن (ترانه علیدوستی) جلوِ زندان کتانی‌های برادر اعدامی‌اش را

سخت در آغوش گرفته بود. حس کردم آن صحنه به‌صورت واقعی دارد تکرار

می‌شود. پاهایم را در بغلم گرفته بودم و از هرکه می‌رسید پرسیدم. باالخره از

خانواده‌های یکی از هم‌بندی‌های مکیه خبر قطعی را گرفتم. مکیه مرده بود.

خودش نه، او را کشته بودند. خوب به خاطر دارم از جلوِ در زندان سپیدار که

بلند شدم حس کردم کمرم خم شده. مکیه روی جسم منْ خمیدگی کمر بود. دیگر جسمم

جمع‌شدنی نبود انگار. عجیب است، این‌همه ازدست‌دادن در سه سال فقط. حس

می‌کنم صد سال گذشته از مکیه تا مهین. بگذریم...

واقعیتش این است که من خیلی عذاب‌وجدان دارم. نمی‌دانم ادامه‌ی زندگی‌ام

را چطور می‌خواهم با این عذاب‌وجدان کنار بیایم. در مرگ دو نفر واقعاً دخیل

بودم. اگر به محض خروجم از زندان سپیدار از عرب‌ها نمی‌گفتم و کمی صبر

می‌کردم، در لحظه‌ی مرگ مکیه حتماً کنارش می‌بودم، یعنی تبعیدم نمی‌کردند.

امکان نداشت مکیه را در قرنطینه تنها بگذارم. مرگ عزیزان افق دید تازه‌ای به

آدم می‌دهد. تبعیدم از اهواز خیلی برایم گران تمام شد. بگذریم...

مهین... با خودم می‌گویم اگر در برابر آزارهای حاج‌محمدی، رئیس وقت

سازمان زندان‌ها، سکوت می‌کردم، اگر چهره‌ام در بیرون از زندان به‌خاطر

انتشارآن فیلم کذایی و تصمیم اشتباهم نبود، آن درگیری هم پیش نمی‌آمد که

مهین از من دفاع کند و، موقع کروناگرفتنش، از او با گرفتن جانش انتقام بگیرند.

دستانم یخ می‌زند باز هم. بگذریم...

به‌هرحال، در این مسیر پرپیچ‌وخم هرگز شیرینی‌پزی را رها نکردم. زن‌بودن

کار خیلی دشواری است. نمی‌دانم می‌توانم در ادامه از پسش بربیایم یا نه.

22 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

مکیه و مهین از پس زن کُرد و عرب بودن برآمدند که تحمل رنجی مضاعف‌تر

از زن‌بودن است. بگذریم...

اگر شیرینی‌پز نیستید، گمان می‌کنم این دستورهای پخت خیلی به کارتان بیاید.

همه‌اش را درست کنید. وقتی دارید شیرینی‌ها را می‌پزید یادی کنید از زنان

خالق این شیرینی‌ها، از کردستان، از خوزستان، هی یادشان کنید. آن‌وقت

متوجه می‌شوید شیرینی‌پزی فقط خوردن شیرینی نیست، چیزهای دیگری هم

هست که هنوز درست نمی‌دانم.

من با نیلوفر بیانی عزیزم شیرینی‌پزی می‌کنم. حتماً به‌وقتش از او هم برایتان

خواهم گفت، شاید هم نگویم اصالً. اما هر وقت در جایی از این دستورهای پخت

به مشکلی خوردید، اگر در خارج از زندان بودم، برایم در توییتر یا اینستاگرام

پیام بگذارید. اگر هم نبودم، برایم به زندانی که هستم نامه بفرستید. نامه‌ها

به آدم جان دوباره‌ای می‌دهند. این دستورها را طی دو ماه بازگشت مجددم

به زندان اوین برایتان نوشته‌ام. نگارش مبتدیانه‌شان را بگذارید به پای آن،

نه بی‌استعدادی. شوخی می‌کنم... امید که روزی در خیابان‌های اهواز موقع

پیروزی ملتمان برایتان شیرینی بپزم. آن روز اصالً دور نیست. امیدوارم همه‌مان

از پسش بربیاییم.

23 | سپیده قلیان

.. رسوایی

آبستن است. نمی‌داند هنوز. نمی‌داند. اگر بداند چه می‌شود؟

دست‌هایش را دستبند می‌زنند. کشان‌کشان در هجوم آدمکش‌ها به سمت ماشین

هدایت می‌شود. آن‌ها هم نمی‌دانند آبستن است. اگر بدانند چه ‌می‌شود؟ فکرش

هم دهشتناک است، چه برسد به اینکه واقعاً پی ببرند.

در زندان به سمت دیوارهای سلول هجوم می‌آورد. حس تهوع امانش را

بریده. روزنی درکار نیست، آبی برای خوردن، جایی برای باالآوردن... هیچ،

جز سکوت و مرگ و خودش. توی ساس، البه‌الی پتوهای گه‌گرفته، از سرما خشکش

می‌زند. این روزها تکراری است اما نه همه‌اش. مثالً می‌داند که رفته‌رفته به بوی

پتوها عادت می‌کند. می‌داند که چند ساعت دیگر از شدت خستگی بیهوش می‌شود و

بعد با صدای پای مأموری از خواب می‌پرد و ادامه. همه‌اش تکراری است، همه‌اش

را می‌داند. تکراری است، بوی پتو، خارش، زخم بعد از گزش ساس، شاشیدن به

خودش... اما آبستن‌بودنش نه. البته فعالً از هیچ‌چیز این ماجرا خبر ندارد. زنی

آبستن در رویدادهای تکراری، آنقدر تکراری که خوب می‌داند این ساس قبالً

هم درست کشاله‌ی رانش را گزیده است. حتی تعداد ساس‌های توی سلولش را

25 | سپیده قلیان

حفظ است. جالب است. حتی می‌داند زنی در سلول بغلی است که نمی‌خواهد به

نکرده‌ی خود اعتراف کند، برای همین است که درِ سلولش باز نمی‌شود. شاید فکر

می‌کند زنِ سلول پهلودستی آبستن است اما خودش نه. آرام‌آرام خواهد فهمید.

روی پتویش باال می‌آورد. به بوی استفراغش عادت می‌کند.

صدای پا می‌آید و چند نفر او را، بدون آنکه بدانند آبستن است، به سمت

اتومبیلی می‌برند. او را می‌زنند و گونی ضخیمی دور سرش می‌پیچند. او و

چهره‌هایی که نمی‌بیندشان در هیچ موردی با هم مشترک نیستند جز اینکه هیچ‌یک

نمی‌دانند که زن آبستن است. با کیسه‌ای بر سر و تنی رنجور به مقصدی نامعلوم

می‌رود. ساعت‌ها می‌گذرد. هوای اتومبیل معلوم نمی‌کند به سمت سرما می‌روند یا

گرما، به سمت آفتاب می‌روند یا سایه. اما بدبختی او این نیست. به مقصد می‌رسند.

سرجمع پنج نفر در اتوموبیل هستند. یکی از آن‌ها اما مخفی است، درون شکم زن

قصه‌ی ما.

زن از خواب می‌پرد. امروز برای دوهزارمین دفعه از خدا می‌خواهد که رسوا

نشود. زن‌ها شاید همه همین‌طور باشند. رسوایی بیخ گوششان است، توی حلقشان،

توی ذهنشان است. نکند رسوا شود؟ نمی‌داند!

او زن خیلی تکیده‌ای است. یک خواهرش را همین تازگی‌ها از دست داده بود که

خواهر دومش هم روانه‌ی خاک شد و هنوز از مرگ دومی درست و حسابی مطلع

نشده بود که خواهر سومش در چشم‌برهم‌زدنی از دنیا رفت. تمامی خواهرانش

جوان بودند. قدوقواره‌ای بلند و صدایی رسا داشتند. اولی سمیه بود، صورتش

گرد و موهاش مثل شبق مشکی. چشمان دومی اما به رنگ عسل بود، نامش مکیه، مکیه

نیسی. مکیه سینه‌سوخته بود. سینه‌اش را برادرشوهرش با آب‌جوش سوزانده بود

و ردش مانده بود. زندگی مکیه برخالف چشمانش هیچ رنگی نداشت. او با چشمان

عسلی‌اش دیده بود که برادرش را می‌کشند. سینه‌اش می‌سوخت هنوز، شاید تا زمان

26 | احضار دوال‌پای رسوایی با پای‌سیب

ًرفتن. نام طفل شیرخوارش حلوا بود، حلوای مکیه. مهین، خواهر سوم، هم اتفاقا

عاشق حلوا بود. شیرینیْ ویار بارداری‌اش هم بوده. عادت داشت حلوا را دور

5انگشتش بپیچد و لیس بزند. در تمام طول بارداری هم ویارش حلوای انگشت‌پیچ

بود. چون هم شیرینی زیادی دارد، هم خوب دور انگشت پیچ می‌خورد. حلوای

انگشت‌پیچ حلوای بوشهری‌هاست. میزان شکر و آردش یکسان اما روغنش زیاد

است. توصیه می‌کنم اگر دیابت دارید، این حلوا را نخورید. اما اگر ویارتان به

شیرینی است مثل مهین، حتماً بخورید.

مهینْ خواهر سومش بود که درآغوشش از بین رفت، مهینِ گیس‌بریده، به روایت

خودش البته. مهین کُرد بود. به عرب‌بودن مکیه نرفته بود و کُرد شده بود، مهین

بلندکرامیِ سی‌ساله. مرگ مهین به زن ربط زیادی دارد. زن با یادآوری مهین و

نحوه‌ی مرگش هر بار دچار حمله‌ی عصبی می‌شود. مهین کولبر بود، به جنوب

آمده بود اما باز هم کولبر بود. حاال مهین بار مردی را به دوش می‌کشید که

برده‌اش بود. برای چندرغاز پول، برای جورکردن هزینه‌ی مدرسه‌ی پسرش، بار

شیشه‌ی مردی را به شکم می‌برد. این هم نوعی بارداری است. او زندانی می‌شود

. انگشت‌پیچ حلوای بوشهری‌هاست، حلوای تساهل و تسامح است. لطیف است. اسمش5

انگشت‌پیچ است چون لطیف و کش‌دار بودنش باعث می‌شود دور انگشت پیچ بخورد و

بعد وارد دهان زیبایتان شود. یک آهنگ بندری پلی کنید. همه‌ی نسبت‌ها با هم برابرند:

یک لیوان آب، یک لیوان گالب، یک لیوان روغن، یک لیوان آرد و یک لیوان زعفران...

نه، دروغ گفتم. چون ما اختالسگر نیستیم، پس فقط قدری زعفران سابیده و یک لیوان شکر

کفایت می‌کند. شکر و آب و گالب و زعفران را با هم مخلوط می‌کنیم و می‌گذاریم روی

حرارت تا شکر کامالً حل شود. حاال آرد و روغن را روی حرارت قرار می‌دهیم تا به رنگ

قهوه‌ای زیبایی دربیاید. بعد با احتیاط شیره را اضافه می‌کنیم. بعد اللو می‌کنیم، یعنی

تفت می‌دهیم و این‌ور آن‌ورش می‌کنیم تا روغنش دربیاید. عالی و خوشمزه است.

27 | سپیده قلیان

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143

Made with Publuu - flipbook maker